کار=جهاد

کار=جهاد
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۲فروردين

وبلاگ جوانان حصاری از مجموعه وبلاگ های کار یعنی جهاد نوشت:



بهنام احمدی
۲۰فروردين

بهنام احمدی
۲۰فروردين

بهنام احمدی
۱۹فروردين

بهنام احمدی
۱۹فروردين

بهنام احمدی
۱۷فروردين
این روزا همه صحبتا سر مسئله ی هسته ای و مذاکرات و رفع تحریم ها هست.
یکی نیست به این آدما بگه بابا همه کارشناسا
چه داخلی چه خارجی، همشون گفتن تحریم ۳۰درصد مشکلات ایران هست
۷۰درصد بقیه اش برمیگرده به بی مدیریتی و سیاست های غلط گذشته و حال
کاش اینا رو میفهمیدیم...
کاش

بهنام احمدی
۱۵فروردين

خداوند به حضرت موسی(ع) وحی فرستاد که این مرتبه برای مناجات که آمدی کسی را همراه خود بیاور که تو از وی بهتر باشی (یعنی او از تو پست‌تر باشد)

موسی(ع) برای پیداکردن چنین شخصی تفحص کرد و کسی را نیافت، زیرا به کسی که می‌گذشت، جرأت نمی‌کرد که بگوید من از او بهترم. خواست یکی از حیوانات را ببرد. به سگی که مریض بود برخوردکرد، با خود گفت این را همراه خود خواهم برد. ریسمان به گردن سگ انداخت و مقداری او را آورد ولی بعد پشیمان شد، و او را رها کرد و تنها به بارگاه پروردگار آمد.
خطاب رسید، فرمانی که به تو دادم چرا اجرا نکردی؟ (وکسی را همراه خود نیاوردی)
عرض کرد: پروردگارا!‌نیافتم کسی را که از خودم پست‌تر باشد.
خطاب رسید: به عزت و جلالم اگر کسی را می‌آوردی که او را پست‌تر از خود می‌پنداشتی هر آینه نام تو را از طومار انبیاء محو می‌کردم.

بهنام احمدی
۱۵فروردين

هنوز که هنوز است حمید باکری از عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته...

خبر دارید که غلامحسین توسلی آن دلیرمرد خطه جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...

از ابراهیم هادی خبری دارید...

بعد از اینکه یارانش را از کانال کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...

از جوانانی که خوراک کوسه های اروند شدند خبری دارید...

هنوز از شلمچه صدای اذان بچه ها می آید...

هنوز صدای مناجات رزمندگان از حسینیه حاج همت به گوش می رسد...

هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
خواهرم حجابت را ...

برادرم نگاهت را ...

هنوز که هنوز است شهدا می ترسند ، از اینکه رهبر رو تنها بگذاریم...

و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند...

شادی روح شهدا صلوات

بهنام احمدی
۱۲فروردين

خدایا این چه حکایتیست ...!

 

عده ای راه میروند تا غذایشان هضم شود ...

 

عده ای هم میدوند تا گرسنه نمانند ...


khalilshahr.blog.ir
بهنام احمدی
۱۲فروردين

وبلاگ رویای نا تمام از مجموعه وبلاگ های کار یعنی جهاد نوشت:


***ـ نشست، زنش کنارش... نمی تونست حرف بزنه،زنش آهنربا خواست، به هر جای بدن که میزد می چسبید ، نقطه به نقطه...آه کشید...من شکستم...

***ـ محکم وایساده بود ، مادر شهید بود ، پرسیدم: نحوه ی شهادت؟
نشست ، خرد شد، گریه کرد .
گفت : همه از تشنگی شهید شدن ، پسر من موند تو محاصره ، تو سرما یخ زد.گریه کرد..آه کشید..من شکستم...

***ـ نشست ، نگاه کرد ، فحش داد ،لعنت کرد ، ناله کرد، گریه کرد.گفت: به جای درمان ، برای اینکه صدامون در نیاد ، سهمیه تریاک دادن...رایگان...آه کشید...من شکستم...

***ـ  پیرمرد بود ، موهاش مثل برف سفید ، پرسید : آمار جدید نداری؟
گنگ بودم ، گریه کرد .گریه کردم.
گفت: می دونم برمی گرده ، آنقدر باحاج خانم زنده می مونیم تا برگرده .گریه کردم ،گریه کرد..آه کشید...من شکستم..

***ـ شیمیایی بود ، ده درصد! دروغم نمی گفت ، مدارک پزشکیش کامل بود.
دوتا دختر داشت ، هردو عقب افتاده...از اثرات شیمیایی..گریه کرد...آه کشید...من شکستم...

***ـ موجی بود ، فریاد زد ، با سر،بینی یک نفر و شکست ،نشست ، گریه کرد..
دختر هفده سالش دوشب بود که فرار کرده بود ، از دست بابای موجیش...گریه کرد...آه کشید...من شکستم...

***ـ از اثرات جانبازی شهید شده بود ، حتی اسمشو شهید نذاشتن . زنش رفته بود.
دو تا بچه داشت با یک پدربزرگ پیر..پدربزرگ گریه کرد..آه کشید...من شکستم...

***ـ نشست ،آروم ، اسمش حسین بود .
دکمه هاش و باز کرد ، ترسیدم ، توی بیمارستان چه بلاهایی که سرش نیاورده بودن ، از بالا تا پایین بخیه ، بخیه هایی که عفونت کرده بود ، موجی هم بود ، دوباره برده بودنش کمیسیون ،با بزرگواری !!! ده درصد داده بودن..
یه بار که موجی شده بود،دختر سه ساله شو چنان به دیوار زده بود که کلیه ی بچه مشکل پیدا کرده بود ،مثل یه بچه گریه می کرد ، دعواش کردم ، بغض کرد...واقعا بچه بود...
قول داد دیگه کار بد نکنه..گریه کرد...آه کشید...من شکستم...

***ـ بیشتر از بیست سال بود که روی تخت می خوابید . 70 درصد بود ..
از گردن به پایین قطع نخاع بود .
دکترای حقوق داشت.حتی خانواده اش فراموشش کرده بودن..لبخند میزد . حتی از زخم بستر هم شکایت نمی کرد.
یکدفعه همه ی بدنش شروع به لرزیدن کرد ، حتی تخت هم می لرزید.
منم می لرزیدم..رفتم عقب..سرمو پایین انداختم..از خودم شرمنده بودم
دعوام کرد..گفت رفتم جنگیدم تا تو گریه نکنی..فدای سرت..آه کشید...من شکستم...

***ـ باباش مفقودالاثر بود .
گفته بودن یا سهمیه ی دانشگاه یا کمک هزینه ی خرید مسکن ؛

بهنام احمدی