کار=جهاد

کار=جهاد
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۲۱ مطلب با موضوع «اجتماعی نوشت» ثبت شده است

۱۱اسفند

وبلاگ آسمان آبی نوشت:


بهنام احمدی
۲۹بهمن


مخاطب خاص خدا،مخاطب خاص فقط خداوند،مطالب فرهنگی مختلف،فقط خدا،عاشقانه های خدا

روزی یک کارمند پست وقتی به نامه های آدرس نامعلوم رسیدگی می کرد متوجه نامه جالبی شد. روی پاکت این نامه با خطی لرزان نوشته شده بود: «نامه ای برای خدا!» با خود فکر کرد: «بهتر است نامه را باز کنم و بخوانم.»

بهنام احمدی
۲۴بهمن

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ:عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه ‏السلام، قَالَ: «کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَقُومُ فِی الْمَطَرِ أَوَّلَ مَا یَمْطُرُ  حَتّى یَبْتَلَّ رَأْسُهُ ‏وَلِحْیَتُهُ وَثِیَابُهُ، فَقِیلَ لَهُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، الْکِنَّ الْکِنَّ ، فَقَالَ: إِنَّ هذَا مَاءٌ قَرِیبُ الْعَهْدِ  ‏بِالْعَرْشِ

ترجمه:

حدیثحدیثحدیثحدیثحدیثحدیثحدیثحدیثحدیثحدیثحدیثحدیثحدیث

باران که شروع می شد، امیر المؤمنین علی «علیه السلام» زیر باران می ایستادند تا جایی که سر و ریش و لباسشان خیس می شد.

کسی عرض کرد: ای امیرالمومنین به سرپناهی بروید.

پاسخ فرمودند: این آبی است که از نزدیکی‌های عرش آمده است...
بهنام احمدی
۲۲بهمن
بهنام احمدی
۲۲بهمن
وبلاگ آسمان آبی از مجموعه وبلاگ های کار یعنی جهادنوشت

مرحوم آیت الله بهجت(ره) یکی عارفان بزرگ زمان بودند.

روزی به ایشان گفتند : کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید .

فرمودند:


لازم نیست یک کتاب باشد یک کلمه کافیست که بدانی : "خدا می بیند" .


بهنام احمدی
۱۸بهمن

وبلاگ آسمان آبی از مجموعه وبلاگ های کار یعنی جهاد نوشت:

صاحب خانه اش گفته بود:”طیبه که به خانه ما آمد…


ما سرمان برهنه بود،بی حجاب بودیم.


این قدر پند و نصیحت کردو از قرآن و دعا گفت


که ما دیگر یک تار موی مان را نگذاشتیم پیدا شود”.


به ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دست هایش، گفته بود:


مرا بکشید ولی چادرم را برندارید” 



شهیده طیبه واعظی دهنوی/ کفش های جامانده در ساحل/ص۷۸


بهنام احمدی
۱۸بهمن

بهنام احمدی
۱۴بهمن

زنی با لباسهای کهنه و مندرس و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شدکه نسبتاشلوغ بود و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند. 

بهنام احمدی
۱۲بهمن

جمعیت زیادی اعم از زن و مرد به صورت یکپارچه علیه شاه شعار می دادیم و به پیش می رفتیم. ناگهان مأموران شاهنشاهی شروع به تیراندازی به سمت مردم بی پناه نمودند. جمعی با بدن های خونین بر زمین افتاده و برخی دیگر عقب نشینی کردند.


ماموران لاینقطع تیراندازی کرده به پیش می آمدند. متفرق شده در کوچه و محله های اطراف دنبال پناهگاهی بودیم تا در فرصتی دوباره به صورت جمعی تظاهرات را شروع نماییم.

بهنام احمدی
۱۱بهمن

جمعیت فوج فوج خودش را به فرودگاه می‏رساند. ایران دریایی شده بود خروشان که می‏خواست در اقیانوس قلب تو حل شود. چشم‏ها آسمان را نگاه می‏کرد هم‏چون منجمّی که می‏خواهد مهم‏ترین ستاره را پس از سال‏ها دوباره رصد کند.

ایران قلبی شده بود که هر لحظه در انتظار این واقعه سرنوشت‏ساز می‏تپید. خیابان‏ها با دسته گل‏های مردم تزئین شده بود…
زمین از شور این دیدار در پوست خود نمی‏گنجید. آسمان آن‏قدر پاک نفس می‏کشید که گویی آزادترین لحظه را به خود می‏بیند. زمان، دوران ستم را به عقب و عقب‏تر می‏راند تا به آخرین دقایق خود برساند. عقربه‏ها هم انگار طاقت حتی یک دقیقه را نداشتند. همه چیز و همه کس می‏خواست زودتر خود را به لحظه موعود برساند. به آن لحظات باشکوه، به آن لحظات به یاد ماندنی، لحظه دیدار یک پیر با مریدانش، لحظه پیوستن دریا به اقیانوس، لحظه رهایی پرندگان، لحظه شکستن زنجیرها، لحظه به پایان رسیدن سال‏های دوری و غربت.
آری، تو آمدی با آن نگاه نافذت، با همان ابهت همیشگی‏ات و با آن کلام شیوایت.
ای روح بلند، خدا را در تمام زندگی‏ات دیدیم و پاکی را در تمام وجودت یافتیم. ای سراسر پاکی؛ ای سراسر ایمان! نمی‏دانم آن لحظه‏ای که آرام در آسمان خدا پرواز می‏کردی، چه نیرویی ترس را در نظرت هیچ شمرد؟ و چه قدرتی تو را هم‏چون پرنده‏ای سبکبال به آشیانه رساند؟ آن روز فوج فوج مردم مرواریدهای اشکشان را تقدیم تو می‏کردند و تنها حضور تو، پاسخ این همه اشتیاق بود.
آرام و مهربان از پلّه‏های هواپیما پایین آمدی؛ قدم در بوستانی می‏گذاشتی که باغبان گل‏هایش خودت بودی. آری! این‏ها همان «یاران در گهواره‏اند» که امروز با پای برهنه سر از پا نمی‏شناسند. این‏ها همان جوانانی هستند که «امید و آینده این کشورند».
ای میله‏ های سرد تحکّم خدا حافظ …

بهنام احمدی