سال ها دو برادر با هم در زمین که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
سال ها دو برادر با هم در زمین که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
شرک از نظر قرآن ...
شرک" در لغت به معنای نصیب (سهم) قراردادن و در اصطلاح قرآن، مراد از شرک، شریک و مثل و مانند قراردادن برای خداوند متعال است و در مقابل "حنفیت" است. "حنیف"؛ یعنی میل به استقامت و اعتدال، و از آن جا که پیروان توحید خالص، از شرک روى گردان شده و به این اصل اساسى متمایل مىشوند، به آنها حنیف گفته مىشود.
اقامه نماز علاوه بر تاثیراتی که بر روح و جان انسان دارد بر سلامتی انسان نیز تاثیر دارد که البته تاکنون در این حد کشف شده و قطعا تاثیرات نماز بیش از این حرفهاست.
زنی با لباسهای کهنه و مندرس و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شدکه نسبتاشلوغ بود و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.
داستان کاریکاتورهای اخیر علیه پیامبر اسلام رو که فراموش نکردین؟
همه جا هیاهو برپا کرده است.
اما
یک جانباز هم در تهران کاری کردن که باید تمام قد در مقابل این همه شعور و شرف و انسانیت ایستاد...
یکی از روزهای آخر عمر شاه در قاهره بود. خبرنگار بیبیسی از او پرسید :«تجربهی تبعید چگونه است؟»
گفت
:«امروز من آینده را پشت سرگذاشتهام، بیماری وجودم را تحلیل میبرد و مثل
پدرم در غربت خواهم مرد. ولی یک تفاوت وجود دارد که من توانستم 6 سال بعد
از مرگ او جنازهاش را به وطن برگردانم، ولی گمان نمیکنم دیگر جنازهی من
هم به ایران برگردد.»
خبرنگار پرسید: «آیا احساس پشیمانی دارید؟»
شاه
جواب داد: «شاید در تقسیم املاک بین محرومان تعلل کردم. شاید نباید این
طور با روحانیت درمیافتادم و شاید نمیبایست مسیر غربی ترقی را چنین
میپیمودم. باید تجارت مشروبات الکلی را قدغن میکردم. بعضی کابارهها و
سینماها را تعطیل میکردم و با مواد مخدر مبارزه میکردم. حالا بعد از مرگم
تنها سگ خانوادگیمان برایم خواهد گریست و دیگر هیچ!».
جمعیت زیادی اعم از زن و مرد به صورت یکپارچه علیه شاه شعار می دادیم و به پیش می رفتیم. ناگهان مأموران شاهنشاهی شروع به تیراندازی به سمت مردم بی پناه نمودند. جمعی با بدن های خونین بر زمین افتاده و برخی دیگر عقب نشینی کردند.
ماموران لاینقطع تیراندازی کرده به پیش می آمدند. متفرق شده در
کوچه و محله های اطراف دنبال پناهگاهی بودیم تا در فرصتی دوباره به صورت
جمعی تظاهرات را شروع نماییم.
جمعیت فوج فوج خودش را به فرودگاه میرساند. ایران دریایی شده بود خروشان که میخواست در اقیانوس قلب تو حل شود. چشمها آسمان را نگاه میکرد همچون منجمّی که میخواهد مهمترین ستاره را پس از سالها دوباره رصد کند.
ایران قلبی شده بود که هر لحظه در انتظار این واقعه سرنوشتساز میتپید. خیابانها با دسته گلهای مردم تزئین شده بود…
زمین
از شور این دیدار در پوست خود نمیگنجید. آسمان آنقدر پاک نفس میکشید که
گویی آزادترین لحظه را به خود میبیند. زمان، دوران ستم را به عقب و
عقبتر میراند تا به آخرین دقایق خود برساند. عقربهها هم انگار طاقت حتی
یک دقیقه را نداشتند. همه چیز و همه کس میخواست زودتر خود را به لحظه
موعود برساند. به آن لحظات باشکوه، به آن لحظات به یاد ماندنی، لحظه دیدار
یک پیر با مریدانش، لحظه پیوستن دریا به اقیانوس، لحظه رهایی پرندگان، لحظه شکستن زنجیرها، لحظه به پایان رسیدن سالهای دوری و غربت.
آری، تو آمدی با آن نگاه نافذت، با همان ابهت همیشگیات و با آن کلام شیوایت.
ای روح بلند، خدا را در تمام زندگیات دیدیم و پاکی را در تمام وجودت یافتیم.
ای سراسر پاکی؛ ای سراسر ایمان! نمیدانم آن لحظهای که آرام در آسمان خدا
پرواز میکردی، چه نیرویی ترس را در نظرت هیچ شمرد؟ و چه قدرتی تو را
همچون پرندهای سبکبال به آشیانه رساند؟ آن روز فوج فوج مردم مرواریدهای
اشکشان را تقدیم تو میکردند و تنها حضور تو، پاسخ این همه اشتیاق بود.
آرام
و مهربان از پلّههای هواپیما پایین آمدی؛ قدم در بوستانی میگذاشتی که
باغبان گلهایش خودت بودی. آری! اینها همان «یاران در گهوارهاند» که
امروز با پای برهنه سر از پا نمیشناسند. اینها همان جوانانی هستند که
«امید و آینده این کشورند».
ای میله های سرد تحکّم خدا حافظ …