یک نگاه به نامحرم میتواند سالها عبادتت را بسوزاند
و یک نگاه نکردن میتواند برتر از سالها عبادت باشد
فقط یک نگاه را برگردان!
چشمت را ببند!
با خدا معامله کن!
چکهای خدا سر وقت پاک میشود...
وبلاگ او می آید نوشت:
مادر این شهید نفر اولی است که زیر تابوت پسرش را گرفته. شکوه عجیبی در هیبت این مادر موج می زند.
بعضی عکسها را که می بینی، آداب و ترتیب فراموشت می شود، فقط بغض می کنی. فقط سینه ات تنگ می شود. فقط احساس خفگی می کنی. شاید هم این حس مختص به من باشد، نمی دانم ولی این عکس با من همین کار را کرد. این عکس را از پایگاه "مهدیرجه" برداشتم. عکس مربوط می شود به مراسم تشییع شهید "مسعود عموزاده مهدیرجی" . ایشان 20 دی 1365 در 17 سالگی در "شلمچه" به شهادت رسید. مادر شهید نفر اولی است زیر تابوت پسرش را گرفته. شکوه عجیبی در هیبت این مادر موج می زند. وصیتنامه پسر را که می خوانی، دیدن عکس بیشتر آتشت می زند:
وبلاگ آسمان آبی نوشت: خدایا دستانم را محکم تر بگیر
به دستان تو اطمینان دارم
از سستی دستان خود نگرانم
به مناسبت ولادت با سعادت حضرت زینب کبری (س) گوشه ای از ارزش های وجودی آن بانوی آسمانی در مطلب زیر بیان شده است.
ارزش
های اخلاقی برای کمال ایمان و شرافت انسان، راضی بودن به قضای الهی و
تسلیم محض بودن در مقابل شداید، بلاها و گرفتاری های ناخواسته زندگی است. «
أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا
یُفْتَنُونَ - وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ... (عنکبوت/ 2 و
3)»؛ آیا مردم می پندارند همین که گفتند ما ایمان آورده ایم رهایشان کنند و
امتحان نخواهند شد! (هرگز چنین نیست) و ما امت های پیشین را همه امتحان و
آزمایش کردیم.»
تمام پیامبران مورد آزمایش و امتحان الهی قرار گرفتند اما امتحان همه یکسان نبود، برخی سخت تر و برخی ساده تر بود.
چقدر روی تنت ترکش نشستو رگهای خاک و پر کردی با خونت
که دست بردار نیست این خاک حتی یه لحظه از پلاک و استخانت
تو آغوش خدا خوابیدی شاید که دیگه قصد کردی بر نگردی
کدوم حاجت رو می خواستی بگیری که حتی دست و پاتم نذر کردی
واسه روزای بی دردی که دارم میون خون تو اوج درد بودی
خدا می دونه که بی تو چی میشد تو تنهایی یه لشگر مرد بودی
چقدر قدم زدی میدون مین و که من هر جا قدم میزارم امنه
چجوری خاکت و دیوار بستی که حتی خونه بی دیوارم امنه
برای این که من آروم باشم چقدر توی دلت آشوب میشد
تو که هر روز زخمات تازه تر بود بگو زخمای تو کی خوب میشد
یه جوری پر کشیدی از زمین که به اوج آسمون نزدیک تر شی
نخواستی رو زمین ردت بمونه خودت خواستی که مفقودالاثر شی
واسه روزای بی دردی که دارم میون خون تو اوج درد بودی
خدا می دونه که بی تو چی میشد تو تنهایی یه لشگر مرد بودی
چقدر قدم زدی میدون مین و که من هر جا قدم میزارم امنه
چجوری ساکت و دیوار بستی که حتی خونه بی دیوارم امنه
khalilshahr.blog.ir
وبلاگ پارک شهر از مجموعه وبلاگ های کار یعنی جهاد نوشت؟
مردی به همسرش گفت:
تمام حقوق این وبلاگ متعلق به صاحب این آدرس بوده و کپی برداری فقط با ذکر منبع آزاداست.